بهروز همه وقتش را به درس خواندن می گذراند. دوستانش بعد از مدرسه برای بازی فوتبال میرفتند اما او صاف به خانه برمی گشت و درسهایش را دوباره و دوباره می خواند. بااینکه اینقدر سخت تلاش می کرد اما نمی توانست چیزی را به خاطر بسپرد و نمره هایش همیشه در حد متوسط بودند. این درحالی بود که دوستش احسان، که به نظر می رسید هیچوقت درس نمی خواند، همیشه بهترین نمره ها را می گرفت. این به نظر عادلانه نبود.