
مثل کبریت کشیدن در باد
زندگی دشوار است
من خلاف جهت آب شنا کردن را
مثل یک معجزه باور دارم
آخرین دانه کبریتم را
می کشم در باد
یاد همه یادم تو را فراموش ها بخیر ...

کودکی شش ساله مادرش را بر روی تخت بیمارستان دید و دکترش گفت تا چند وقت دیگر زنده نمی ماند ...
کودک سوال کرد چند وقت دیگر ؟
دکتر گفت پاییز ...
بچه گفت پاییز یعنی چه روز ؟
دکتر گفت وقتیکه برگهای درختان می ریزد ...
بچه خانه آمد و نخ و سوزن برداشت، رفت تا تمام برگ های شهر را به درختان بدوزد ...
با دیدن این تصاویر انگار یکبار دیگه برام گوشزد میشه که هنوز هم بچه هایی هستن که قدر هرچیزی که بدست بیارن می دونن و بدون ترس پا به دامن جبر زمونه گذاشتن و برای بقیا و بهتر شدن تلاش می کنن و به هرجا برسن حق شون هست ؛ بچه های سخت کوش و رنج دیده ای که می دونم روزی از فصل خزان به بهار میرسن و می تونن بهترین ها بشن و الان هم بهترین درس ها به من و تو میدن .


از اینکه بارها و بارها از دردهایت گفتم و هیچگاه گرمی دستانی نشد
تا لمسش کنی، احساس کنی و به یاریت بشتابد ...
مرا ببخش از اینکه قصه های اندوهگین تو،
شروعِ تمامِ مجالس هاست و فقط متاثر شدن، شده کارِ ما ...
نامهربانی ها را انداختیم گردنِ زندگی تا شانه خالی کنیم از دادرسی ها و هزار افسوس که این چرخ گردون به دست ما می چرخد ...
گاهی به تو که می رسم می ایستم، شاید پیدایت کنم ولی،
گم در مشکلاتِ ناچیزِ بزرگ کرده خویش می شوم؛ مشکلاتی که بهانه خوبی شده برای سر باز زدن از همه چیز و همه کس ...
مگر سقف آرزوهای تو چقدر است در این دنیا؟! چیزی جز یک لبخند؟ یک مهربانی؟
پس مرا ببخش از اینکه فراموش کرده ام آدمیت را و باور کن
روزی خواهم آمد با سبدی پر از لبخند، حتی شده دانه دانه لبخندها را از ستاره ها بچینم و بر لبانت بنشانم ...
خواهم آمد و برای گرفتنِ حقت از این دنیا می جنگم، حتی اگر به دست جماعت نااهل بمیرم .
برای اینکه بتونیم به نقطه ای برسیم که دست کسی بگیریم ، باید اول جا پای خودمون قرص و محکم کنیم و خودمون بجایی برسونیم تا دست مون برای یاری رساندن باز باشه و الان تو سر این دو راهی قرار گرفتی که باید انتخاب کنی آیا دوست داری با جذب کلی انرژی مثبت کائنات بسوی همچین اهداف والایی حرکت کنی یا اینکه میخوای بازم برای بد نشدن حالت چشم به واقعیت ها ببندی و خبر از نیمکت های سرد پارک ها در شب نداشته باشی ؟ !

مگه تا چند سالگی فرصت سازندگی هست ؟ ؟
امروز تو میگذره به سادگی ، امروز فردای دیروزه و تو همون آدم همیشگی ....
باور کن زندگی همین امروزه .... تا قبل از اینکه فرصت ها همچون ابر بگذرن ...
بار سنگین گذشته های بد همین جا بذار زمین ، رها کن و سبک بال پرواز کن ....
" من خودم بخشیدم "

داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم؛
چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.

هر چهار فصل زندگی هم زیبایی خودش داره و فقط کسی لذت موفقیت را می چشه که قبلش تجربه سختی و نرسیدن داشته باشه ؛ و در اصل ماجرا رسیدن و نرسیدنی در کار نیست و این بهانه ای برای دیدن مسیر و در حرکت بودن است ؛ بسوی مسیری که کسی خیلی ها از جایی که فکرش نمی کردن به کمال رسیدن و دچار عشق بازی با بخشی از این زندگی شدن .
شاید مثل علاقه جودی به بابا لنگ درازی که تا حالا اونو ندیده .

لینک دانلود اصلی........لینک دانلود کمکی